حیلت رها کن عاشقا، دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ، پروانه شو پروانه شو
رو سینه را چون سینه ها، هفت آب شو از کینه ها
وانگه شراب عشق را، پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی، تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می روی، مستانه شو مستانه شو
چون جان تو شد در هوا، زفسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان، افسانه شو افسانه شو
قفلی بود میل و هوا، بنهاده بر دل های ما
مفتاح شو، مفتاح را دندانه شو دندانه شو
گوید سلیمان مر تورا، بشنو لسان الطیر را
دامی و مرغ از تو رمد، رو لانه شو رو لانه شو
ای شمس تبریزی بیا، در جان جان داری تو جا
جان را نوا بخشا شها، شاهانه شو شاهانه شو(مولوی)
چگونه میتوان بی افسانه زیست وقتی که نوا بخشیدن به جان، مشروط به افسانه شدن است و چگونه میتوان بی شنیدن افسانه، افسانه شد؟ با افسانه است که میتوان پروانه شد، با افسانه است که دلها از کینهها پاک شده و دل بیکینه است که شراب عشق را پیمانه میشود: افسانهها چونان کلید، قفل دلها را میگشایند و جهانی میآفرینند که فهم زبان حیوانات در آن میسر میشود. افسانهها مامن فکر و جان آدمی شده و انسان را به اوج میرسانند. اکنون سزاوار است که دوباره به افسانه هایمان بازگردیم و به آنها به مثابه ابزارهایی آموزشی و فرهنگی بنگریم. اما گمان نکنیم که میتوان افسانهها را به یکباره آموخت و سرمایه فرهنگی مکنون در آنها را در آنی برگرفت، باید با افسانهها زندگی کرد. افسانهها را باید از کودکی شنید، گفتگو کرد و آموخت. کودک با افسانه و در آن حل مسئله را میآموزد و مشق قضاوت میکند. او در جهان افسانه است که دنیای امن خانه را در تقابل با جهان ناامن بیرون از خانه مشاهده و تجربه میکند و از این رهگذر بدون اینکه خطرات جهان واقع، جسم و جان او را تهدید کند- مهیای ورود به دنیای پرخطر بزرگسالی میشود. کودک تقابل امنیت و خطر را، مواجهه با ترس و مرگ و نیستی را، دوگانههای آلودگی و پاکی، گرسنگی و سیری، هوش و فریب، فرادست و فرودست، شجاعت و فرومایگی و حتی کودکی و بزرگسالی و بالاخره ابتکار و انفعال را در جهان افسانه و در عالم خیال تجربه میکند و از این تجربه درس زندگی میآموزد: و قبول کنیم که این همه را نمیتوان با ابزار علم به کودکان آموخت. جهانهای افسانه و اسطوره، جهانهایی هستند با این قابلیت که سزاوارتر، عمیق تر و لطیفتر از جهان دانش، پرده از واقعیات بر میدارند. انسان این جهانها، محدودیتهای جهان واقع را در مینوردد و پلی مابین تخیلش و واقعیت برقرار میکند: سازوکاری که شاید زیربنای همه پیشرفتهای طول تاریخ بشری باشد.
افسوس که چندگاهی است افسانهها در عالم کودکان ما ناخواسته به حاشیه رانده شدهاند و صد افسوس بیشتر که کودکانی که بیافسانه عهد کودکی خود را سپری میکنند و به عالم بزرگسالی پای میگذارند، ناگزیرند در عالم واقع و در جهان خشونت بار واقعیت، همه آنچه را که می وانستند در دوران کودکی در افسانه تجربه کنند، با رنج و الم و تحمل خطرات جسمانی و روحانی، در عالم واقع تجربه میکنند. آنها که تقابل هستی و نیستی، حیات و مرگ، شجاعت و ترس، امنیت و ناامنی را در جهان افسانه لمس نکردهاند، ناگزیرند در جهان واقع تن به تجربه سخت این واقعیتها بدهند و جسم و جان نحیف و جوانشان را در این وادی به مخاطره بیندازند. آنها امکان لذتبردن از تحقق آرمانها و ارزوهایشان را نیز که میتوانستند در عالم افسانههای کودکی بیابند- و از این رهگذر اعتماد به نفس بیشتری کسب کنند- از دست دادهاند و به همین دلیل است که نسل بیافسانه، نسلی ناامیدتر، افسردهتر و بیآرمانتر است.
جامعه علمی امروز کشور ما، خوشبختانه به احیای ارزش و نقش افسانهها همت گمارده است و کوششهای مبسوط و نظاممندی در جهت کشف، ثبت، ضبط و تحلیل افسانهها صورت گرفته و یا در حال انجام است. اما فراتر از این اقدامات، موضوعات مهم برنامهریزی حوزه افسانهپژوهی است که دکتر حسن زاده در این وادی گامهای مهمی برداشتهاند. ایشان موضوعات مهمی از قبیل گفتگوییکردن، نوسازی، توجه به ابعاد زیست محیطی، اخلاقی، هویتی و بینشی افسانهها و سیر تحول تاریخی آنها با توجه به بافتهای مدرن پرداختهاند و اکنون در کتاب ارزشمند «کودک و جهان افسانه» به نقطه عطفی از مطالعات خود دست یافتهاند و آن شنیدن موسیقی فکر و کلام کودکان ایرانی درباره افسانههای ایرانی است: کودکانی که قرنها شنوندگان خاموش افسانهها بودهاند و در عصر مدرن از فرط خاموشی، حتی از لذت شنیدن این افسانهها نیز محروم شدهاند. حسنزاده در این کتاب به سراغ این گروه خاموش مغفول میرود، افسانههای ایرانی را برایشان روایت میکند، با انها به گفتگو مینشیند و پاسخهای آنان به پرسشهای خود را ثبت و ضبط و تحلیل میکند. او از این گفتگوها درمییابد که اولا:
کودکان ایرانی اگرچه با افسانههای ایرانی آشنایی زیادی ندارند، اما وقتی در معرض آنها قرار بگیرند افسانههای ایرانی را بر افسانههای غربی متداول، ترجیح میدهند و با آنها همذاتپنداری بیشتری دارند.
کودکان ایرانی در تفسیر افسانهها ابعادی از فرهنگ غالب ایرانی را به نمایش میگذارند، با این حال، نگاههای نو و خارج از چهارچوبهای هنجاری فرهنگ سنتی ایرانی نیز مشاهده میشود که از آن جمله است واقعگرایی مدرن، گسست زنجیره دانشی، غفلت از چرخه غذا به سبب زندگی مصرفی و خلاقیت تخیلی.
کودکان ایرانی بر مرکب افسانه سوار میشوند و انفعال را مغلوب میسازند و تفاسیری مبتکرانه از داستان به دست میدهند.
در فرایند این گفتگوها حسنزاده در می یابد که از جمله دلایل عدم اقبال کودکان ایرانی به بازیها و اسباببازیهای ایرانی، ناآگاهی آنها از افسانههای ایرانی، مرتبطنبودن کودکان و نیز بازیها و اسباببازیها، با شخصیتهای روایی این افسانههاست.
حسنزاده با تاکید بر نقش افسانهها در آگاهی افزایی زیستمحیطی و تبدیل محیط طبیعی به محیط فرهنگی، به اهمیت دانش جغرافیایی موجود در افسانه ها اشاره میکند. همو جستجوی آب حیات در افسانههای ایرانی را آرمانی مادی و معنوی و منحصر به فرد، قلمداد میکند. او مفاهیم مادر به مثابه حامی و مهیاگر خوراک جسم و جان، انواع خوراک جسم( گیاهی، طبیعی و فرهنگی) و جان، امنیت جسم و جان در سفرهای مختلف زندگی را از جمله موضوعات غالب افسانه های ایرانی میداند. او معتقد است افسانهها از جهان واقعیت خشونتزدایی کرده، گفتگوییکردن آنها ادراک فرهنگی کودکان را غنی میسازد و امید را برای نسلها روایت میکند. او افسانهپژوهی را تقدیر و ستایش تخیل قلمداد میکند.
این اثر مهم که منحصرا برای ارزیابی برداشت مخاطبان اصلی افسانهها یعنی کودکان طراحی و تدوین شده است، رخداد فرخندهای در حوزه افسانهپژوهی و به تبع آن اقدامی شابسته در معرفی و گسترش فرهنگ ایرانی است. در صورتی که امکان ذکر خلاصهای از هر قصه در فصل تحلیل نظرات کودکان و جمعبندی نظرات کودکان و انطباق آنها با فهرست شاخصهای مورد بررسی پژوهشگر ارائه میشد، این اثر به غایت بهرهوری خود نزدیکتر میگشت. ضمنا با توجه به اینکه مصاحبه با مخاطبان خاموش افسانه، در شهرهای مختلف انجام شده است، جمعبندی تفاوتهای کلی نگرشهای کودکان در مناطق مختلف میتوانست روشنگر ابعاد نگرشی و فرهنگی هر منطقه باشد.
در پایان، ضمن سپاس بیکران از جناب دکتر حسنزاده برای طراحی و اجرا و تدوین این اثر ارزشمند، آرزومندم برنامهریزی فرهنگی برای بازگشت افسانههای ایرانی در روایتهای مادران و پدران و پرستاران مهدکودکها و معلمان و کتابهای درسی دبستان و دوره متوسطه صورت پذیرد. گنجاندن مطالب لذتبخش در کتابهای درسی نه تنها مخل تربیت شایسته کودکان ما نیست، بلکه موجد نشاط بیشتر فرزندانمان برای مطالعه کتابهای درسی و حضور فعالانهتر در کلاسهای درس و به دستآوردن احساس مثبت نسبت به هویت ایرانی است. باشد که با این پژوهشها افسانههای ایرانی به نحو شایستهای به لالاییها، قصهگوییهای خانوادگی، کتابهای درس فارسی، فیلمها، نمایشنامهها، بازیها و … راه یابند و گفتمان افسانهها ایرانی به مثابه گفتمانی هویتبخش تقدیر و تکریم گردد.
نگار داوری اردکانی
دانشگاه شهید بهشتی
تیرماه ۱۳۹۵
منبع: سایت انسانشناسی ایرانی: http://iraniananthropologist.ir/fa/چرا-برداشت-مخاطبان-خاموش-افسانه-ها-مهم/