به واسطه برنامه کتاب فرهنگ و ارتباطی که هنوز با دوستان رادیو فرهنگ دارم، اگر قرار باشد که در ماشین کتاب گوش نکنم و رادیو بشنوم و مغزم خسته نباشد که فقط موسیقی بتواند آرامش کند و رادیو آوا را نشنوم، انتخاب اولم رادیو فرهنگ است. رادیویی شنیدنی که از قدیم مشتری برنامههای دلنشینش چون “نیستان”، “مشاعره فرهنگ”، “تک نوازان” و …. آن بودهام.
یک صبح پنجشنبه که طبق معمول سالهای اخیر، شال و کلاه کردهام که به کتابخانه ملی (غار تنهاییهای پنجشنبهای) بروم و کتابی را که گوش میکردم (پندار از ریچارد باخ)، به دلیل جابجا کردن فلش نتوانستم فایل و زمان دقیقش را پیدا کنم، پیچ رادیو را پیچاندم روی رادیو فرهنگ و رسیدم به برنامهای به اسم چتر فرهنگ که حدود ساعت ده و نیم صبح پنجشنبهها از رادیو فرهنگ پخش میشود. این برنامه یک آرم دارد که در جایی از آن می گوید “…. واژه واژه با کتاب….” که همین کلمه جادویی کتاب کافی بود که من را پای همین موج 106 کیلو هرتز (یا مگاهرتز؟) اف ام میخکوب نماید (البته اینجا بهتر است به جای میخکوب بگوییم “گوشکوب” چون گوشمان است که دیگر به جای دیگری نمیرود و ششدانگ متمرکز روی صدای رادیو میشود).
در قسمتی از این برنامه گفته شد که چند وقت پیش پیامکی عجیب و متفاوت در این برنامه به دست ما رسید که در آن نوشته بود: “کتاب را باید در جایی قرار داد که مردم حضور داشته و وقت زیاد هم دارند مثل بیمارستانها، ترمینالها و …. من خودم در نانوایی که محل کارم است کتاب گذاشته ام و مردم از آنها استفاده می کنند”. در ادامه برنامه خانم مجری گفتند که بر اساس این پیامک، ما هر هفته گزارشی از حال و هوا و اتفاقات این نانوایی کتابخانهدار در “برنامه زیر چتر فرهنگ” پخش می کنیم. بعد هم آقای ناصر بلباسی که نانوا هستند و در لاکان شهر رشت، این نانوایی متفاوت را می چرخانند روی خط آمده و شروع کردند به ارائه گزارش و اسم “کتابوایی” را برای کتابخانه خود در نانوایی به کار بردند. آقای نانوا-کتابدار، اول به هدف از انجام چنین کاری در نانوایی اشاره کرد و بعد هم در مورد گفتگوهای مردم و کتابهای بیشتر خوانده شده در نانوایی و صحبتهایی که در مورد آنها شده بود حرف زد. جالب بود که فهرستی از کتابهایی را که در هفته گذشته مردم به کتابوایی هدیه کرده بوند خواند. معلوم است که توانسته یک عزم اجتماعی و همراهی مردمی هم جلب بکند. در انتهای صحبتها هم به معرفی دو سه کتاب پرداخت و بخشهایی از آنها را خواند و حتی نقد و ارزیابی کوچکی هم در مورد آنها داشت. نکته شندنی دیگر این که می گفت اولا برای برنامه چتر فرهنگ کلی مشتری پر و پا قرص جور کرده، چون ساعت پخش برنامه را نوشته و در کتابوایی نصب کرده و این علاقه به برنامه را از روی صحبتها و بحثها و تبادل نظرها بعد از پخش برنامه در کتابوایی متوجه می شود. دوم اینکه، خیلی از مردم نه فقط برای تهیه نان که برای تورق کتابها یا استفاده از آنها به کتابوایی می آیند.
اگر چه خبر و تبلیغ این نانوایی را قبلا بارها از طرق مختلف شنیده ایم و به اندازه کافی به آن پرداخته اند (فکر می کنم سه سال پیش من در مورد آن خواندم)، اما باید دلیلی برای خودم پیدا می کردم که حالا چرا من و چرا اینجا باید به آن بپردازم؟ آن هم این وبلاگی که هر چه می کنیم ظرفیتش را بالا ببریم از یک مطلب در ماه نمیتوانیم فراتر برویم و خود بنده که وقت خیلی اندکی دارم و نمی توانم دائمی بنویسم.
مهمترین دلیل، شکستن مرزها و به جای نالیدن و غر زدن از کمبود امکانات و توجه، انجام کاری متفاوت و خلاف عادت بود. این آقای نانوا-کتابدار هم می توانست مثل خیلی از نانواهای دیگر با سگرمههای در هم به کارش بپردازد و هر که هم اعتراضی کرد با همان چوب و سیخ نانوایی چشمانش را از حدقه در بیاورد. ولی ایشان، با یک کار کوچک اما دلانه و عاشقانه، مطمئنا هم مشتری بیشتری جلب کرده و هم اسم و رسمی برای خودش دست و پا کرده که صدا و سیمایی که برای هر ثانیه تبلیغ رقمهای آن چنانی دریافت می کند، حاضر می شود دقایقی از وقت ارزشمند (از نظر مادی و درآمد تبلیغاتی صدا و سیما واقعا ارزش مادی دارد) خود را به این فرد و کارش اختصاص بدهد. همان عنصری که همیشه در پی آن هستیم و دائم این شعارمان است که:
تو قدم در راه نه و هیچ مپرس راه خود بگوید که چون باید رفت
واقعیت این است که خیلی از ما، به دلیل وضعیت فرهنگی که بر کشورمان حاکم شده و جای مداقه و بررسی فراوان دارد، هر گونه خلاقیت و متفاوت بودن و نوآوری را بالکل فراموش کرده و حتی خودمان را هم از یاد بردهایم و کلا خیلی از امور زندگی هایمان را ناخودآگاه به منش سوسیالیستی و دولتی پیش می بریم. یعنی هر کار کاری می خواهیم انجام بدهیم، منتظر اجازه و مجوز و فراهم شدن “زیرساختهای کلانِ فراملی در راستای عبور از چالشهای فرادستی با هدف پی ریزی کاربست گرای جامعه نگر” هستیم. در یک کلام، چنین شدهایم که قدم از قدم بر نداریم و ببینیم که دیگران را چه خوش می آید و ما هم همان کنیم که قرنها پدران و نیاکانمان می کردهاند و خیلی آهسته برویم و آهسته تر بیاییم که به تریج قبای کسی بر نخورد و ما یک لقمه نان و بوقلمون مختصرمان را از دست ندهیم. به عبارتی خودمان را کامل فراموش کرده ایم.
این در حالی است که جامعه از جمع همه رفتارها و اقدامات فردی ما شکل درستی به خود می گیرد و همه چیز قرار نیست از بالا دیکته شود و دولت و حکومت آن را تعیین کنند. خیلی از این کارهای خلاقانه، نیاز چندانی به بودجه و زیرساخت و امکانات ویژه ندارد و فقط کمی ذوق و جسارت و البته پیگیری نیاز دارد تا اجرایی شود. مثل همه کارهای جالب دیگری از این دست چون کتابخانه فاطمه های کرمان، مدرسه روستای کاکی بوشهر، کتابخانه میوه ای سیستان و …
حقیقت این است که خیلی از ایرانیهای این دوران، به هر دلیلی، وجه پراگماتیستی وجودشان را از دست داده اند و خیلی وقتها جرات و جسارت اقدام ندارند و بیشتر در همان نظریه ها و انتظارات برای بهبود اوضاع متوقف شدهاند. چیزی که کشورهایی مثل چین و ژاپن مدتها است از آن رهایی یافته و فاصله بین فکر، تصمیم و اجرای عملی را به حداقل رسانده و هر مشکلی را سریعا بررسی کرده و راهکار آن را نه در قالب سند، برنامه کلان، طرح جامع، پروپزال پیشنهادی بنیانی و … بلکه در قالب محصولی کاربردی و رافع مشکل ارائه می کنند. اخیرا در دانشگاه خودمان با عبارتی که به طنز آن را “آر.جی.بی.” می نامند مواجه شده ام که البته قبلا می دانستم اما نه با این سرنام. این سرنام طنزآلود به جای ” راه بیانداز و جا بیانداز” به کار می رود. اگر چه برای کارهای بزرگ و بنیادین باید در مورد آن تجدید نظر و دقت کرد، اما برای خیلی از کارها فقط باید “آر جی بی وار” عمل کرد، وگرنه قدم از قدم برداشته نخواهد شد.
پی نوشت: سه روز بعد از این پست از رادیو شنیدم که مسئول این کتابوایی بر اساس دفتر امانت کتابهای خود، کتابخوان برتر هم معرفی خواهد کرد. کسی که در طول ماه گذشته نزدیک به 40 کتاب را به امانت گرفته بود، کتابخوان برتر شناخته شد.