روزی که در زیر بالهای گرم عنایت او توان شکستن پوسته نازک دنیا را پیدا کردم
همچون جوجه های کنجکاو به بیرون سرک کشیدم
و دنیای خود را که دیگر برایم کوچک می نمود رها کردم
سبکی و طراوت هوای آزاد سینه ام را مالامال می کرد
*
شعفِ«تجربه نو» بی قراری را به همراه آورده بود
با گامهای کوتاه و لرزان کوشیدم رفتن را تجربه کنم
امّا لرزش پا، وسوسه بازگشت به خانه کوچک قدیمی را تکرار می کرد
*
از یک سو ترس از بازگشت، قطرات لرزان اشک را بر گونه ها جاری می نمود
واز سوی دیگر، ضعف بیش از حد، توان حرکت را می ربود
از خود می پرسیدم « آیا باید دوباره به دنیای کوچک وشکننده خود بازگردم؟»
*
در سرمای شب، با ترس ودلهره، به ناچار خود را به سوی خانه قدیمی کشاندم
تجربه تازه ای بود، با تمامی کوشش نتوانستم خود را در آن جای دهم
سعی به بازگشت، نتیجه ای جز تغییر شکل ظاهری پوسته قدیمی به همراه نداشت
تا اینکه شکل ظاهری آن درهم ریخت، این بار باد تمامی تکه های آن را با خود برد
*
فردای آن شب، ترس از بازگشت به خانه قدیمی مرا رها کرده بود
باد حتی خاطره های آن را با خود برده بود
امّا، هنوز آرام نبودم
دغدغه تازه ای پیدا شده بود
اندیشه پرواز، وسوسه اوج ها و قله ها