فهم کنترل اجتماعی: جرم و کنترل اجتماعی در مدرنیته متاخر
مارتین اینز
مترجم: کمال رضوی
Understanding Social Control: Crime and Social Order in Late Modernity (Crime & Justice)
Martin Innes
- توضیح مترجم: آنچه در ادامه میآید متن ترجمهشدهی فصل اول و بخشی از فصل دوم کتاب مارتین اینز با عنوان «فهم کنترل اجتماعی: جرم و کنترل اجتماعی در مدرنیته متاخر» است که به عنوان یک منابع درس جامعهشناسی نظم دکتر چلبی در مقطع دکتری توسط مترجمه به فارسی برگردانده شده است.
فصل نخست: طرح مساله
مفهومی مناقشهبرانگیز
نظم اجتماعی و کنترل اجتماعی
پالایش مفهوم
مدرنهای متاخر
بازتنظیم دستگاه کنترل
خلاصه
ما در جامعهای زندگی میکنیم که شدیداً نیازمند کنترل است. به واسطهی هراس درباب مخاطرهی قربانی یک جنایت بودن، که آمیخته با احساس منتشر و نیمهتمام عدم امنیت است، مصرانه متقاضی معیارهایی جدید هستیم تا به کار بسته شده و افراد، مکانها و رفتارهایی را که معتقدیم حس امنیت ما را تهدید میکنند، تنظیم نمایند. در نتیجه، زندگیهای عمومی و خصوصی ما به طور فزایندهای در معرض گسترهای از کنترلهای رسمی و غیررسمی است. به عنوان مثال، کنشهای متقابل عمومی، به طور فزایندهای تحت نگاه خیرهی چشمانی الکترونیکی سیستمهای نظارتی دوربینهای مداربستهای است که بدون چشمک زدن ما را زیر نظر دارند، و در همین زمان، افراد زیادی متحمل اشکالی از درمان هستند که میکوشد آنچه آنها معتقدند شخصیتهای «آشوبزده»ی آنهاست، را ترمیم نمایند. همزمان، سیاستمداران، از سراسر طیف دنیای سیاست، به تقاضاهای ما پاسخ گفته، معیارهای جزایی برای کنترل جرایم ـ نظیر قوانین «سه ضربه برای نابودی شما»[۱] ـ پیش روی مینهند یا حامی فلسفهی «مدارای صفر»[۲] را برای مواجه شدن با بینظمی ظاهراً غیرمجاز میشوند.
این البته حرکتی در یک جهت نیست. همزمان با اینکه جامعهی ما شدیداً نیاز به کنترل را خواهان است، قویاً خواهان آزادی نیز هست. بسیار نوشته شده در باب اینکه جوامع معاصر مدرن متاخر[۳]، بر اساس تغییرات در نظم نهادی و به ویژه، فرسایش فزایندهی سیستم های سنتی قشربندی طبقاتی، که عناصر اصلی سازندهی مدرنیته بوده است، تعریف میشوند. در واقع، شاید به گونهای ضدشهودی و متناقضنما، به طور تقریبی بتوان گفت که افزایش آزادی بوده که عامل افزایش تقاضاها برای کنترل فزاینده و شدید است. در جهانی که ما باور داریم سنتها، پیوندها و نظمیابی اجتماعی جامعه، به طور فزاینده در حال شکنندگی و چندپارگی است، پاسخهای شناختی و عاطفی ما، تولید بیشتر همان چیزی است که دانشمندان علوم اجتماعی اصطلاح «کنترل اجتماعی» را در باب آن به کار بردهاند.
کنترل اجتماعی، یکی از مفاهیم کلیدی فرهنگ لغات علوم اجتماعی و سیاسی مدرن است. این اصطلاح ایجاد شده تا معرف محدودهای وسیع از حوزهها و موسسات ـ مشتمل بر سیستم آموزشی (ویلیس[۴]، ۱۹۷۷)، دولت رفاهی (اوفه[۵]، ۱۹۸۴؛ گو[۶] ۱۹۷۹)، روانپزشکی و رواندرمانی (هورویتز[۷]، ۱۹۸۲)، محلهای کار (زوبُف[۸]، ۱۹۸۸) و به شکلی آشکارتر، کنترل جرایم (گارلند[۹]، a2001) ـ باشد.
کنترل اجتماعی، به عنوان یک مفهوم، مسلماً از رابطهی نزدیکش با مسالهی نظم اجتماعی نشات گرفته است. یکی از دغدغههای مرکزی و مکرر دانشمندان اجتماعی این سوال است که افراد، گروهها و جوامع، چگونه زندگی با همدیگر را سازماندهی میکنند؟ چگونه است که آن الگوها، قراردادها، رویهها، سنت ها و سازماندهیهای شکلی و نهادها، پدید میآیند، حفظ میشوند و بازتولید میگردند؟ به عبارت دیگر، چگونه عاملان اجتماعی، هم به شکل نیتمند و هم به شکل غیرنیتمند، در یک سطح فردی و نیز در زمانی که در قالب یک گروه دست به کنش میزنند، به همنوایی و تطابق با هنجارها و قواعد پرداخته و در نتیجه، جهان اجتماعی میتوانند به عنوان امری نظمیافته ـ و نه آشفته و پرهرجومرج ـ درک و فهم شود؟ و سپس مرتبط با همین امر، هنگامی که عاملان از این نظمیابی انحراف مییابند، چه رخ میدهد؟ به این ترتیب میتوانیم دریابیم که مفهوم کنترل اجتماعی به صورت بالقوه، به شدت در فهم زندگی اجتماعی مفید است. در واقع، این مفید بودن بدان سبب است که این مفهوم بسیار مهم بوده و به لحاظ دغدغهی دانشمندان اجتماعی چندان کانونی بوده که به صورت یک مفهوم «فازی» درآمده است. این مفهوم به شیوههای بسیار متفاوت و در نسبت با زمینههای بسیار متنوعی به کار برده شده، چنانکه اغلب دشوار است که معنای آن را بتوان در قالب یک تعریف بیان کرد.
در این کتاب، به بحث و بررسی این خواهم پرداخت که از مفهوم کنترل اجتماعی چه معنایی مراد میشود، تا از این طریق بتوان درک کرد که چگونه و چرا این مفهوم از سوی نویسندگان مختلف به اشکال بسیار متفاوتی به کار برده شده است. برای انجام این کار، همچنین پارهای از وجوه کلیدی این امر را که چگونه کنترل اجتماعی در مدرنیتهی متاخر اعمال میشود، توصیف و تحلیل خواهم کرد، و از این طریق نشان خواهم داد که چگونه تمرکز بر شیوهی اعمال کنترل اجتماعی میتواند در فهم برخی از مهمترین جنبههای جامعهی معاصر، یاریگر ما باشد. این رهیافت، بازتاب این باور من است که ایدهها پیرامون کنترل اجتماعی با شیوههایی که از طریق آنها کنترل در عمل انجام میگیرد، به شکل بسیار نزدیکی در پیوند با یکدیگرند. ایدهها هستند که به چگونگی درک کنشهای اجتماعی شکل میدهند، و البته اعمال کنشهای کنترلی و مسائلی که از اعمال آنها تجربه میشود، به نوبهی خود اغلب در قالب ایدههایی که اعمال را احاطه میکنند، بازتاب مییابند.
در ادامهی این فصل مقدماتی کوتاه، به تکرار بحثی که در طی مابقی این کتاب قرار است پرورش یابد، خواهم پرداخت. این تکرار، همچنان که روشن خواهد شد، بازتابدهندهی این واقعیت است که کنترل اجتماعی منطقهای به شدت پیچیده از حیات اجتماعی و نظریهی اجتماعی است، و به همین دلیل، نگاهی اجمالی به این منطقه از این بابت برای خواننده مفید خواهد بود که به وی نشان داده شود چگونه ایدهها و اعمال مختلفی که مورد بحث قرار میگیرند، به یکدیگر پیوند میخورند. بحثم را با اندیشیدن پیرامون اینکه مفهوم کنترل اجتماعی امروزه چگونه فهم میشود، آغاز خواهم کرد و سپس با تشریح این امر بحثم را ادامه خواهم داد که چگونه این تعریف میتواند روشهایی را مشخص سازد که ما بر اساس آنها به آنچه در پیرامونمان میگذرد، نگریسته و آن را مورد تفسیر قرار میدهیم.
مفهومی مناقشهبرانگیز
امروزه، مفهوم کنترل اجتماعی اغلب برای ارجاع به شکلی از واکنش سازماندهیشده به رفتار کجروانه به کار میرود. این رهیافت مبتنی بر کار بنیادین استان کوهن[۱۰] است که کنترل اجتماعی را به این ترتیب تعریف کرد:
آن پاسخهای سازماندهیشده به جرم، بزهکاری و اشکال پیوسته به رفتار کجروانه و/یا رفتاری که به لحاظ اجتماعی مسالهزا بوده و در واقع امر، اینگونه تلقی شوند، خواه به معنای واکنشی و انفعالی (یعنی بعد از آنکه کنش مفروض رخ داده و کنشگر شناسایی شده) و خواه به معنای فعال و پیشدستانه (برای پیشگیری از کنش). (کوهن، ۱۹۸۵: ۳).
این تعریف ، شباهت زیادی به تعریف ارائهشده توسط دونالد بلک (۱۹۷۶:۲-۱) دارد که فرض میکند:
کنترل اجتماعی جنبهی هنجارین از زندگی اجتماعی است، یا [مرادف است با] تعریف رفتار کجروانه و پاسخ به آن، نظیر ممنوعیتها، اتهامزنیها، مجازات و تنبیه، و پاداش.
مطابق با این صورتبندی، کنترل اجتماعی ناظر بر سازوکارهای هدفمندی است که برای قاعدهمند کردن اعمال افرادی به کار میرود که به گونهای در نسبت با دیگران به عنوان کجرو، مجرم، مردمآزار یا مشکلزا تلقی میشوند. به مرور زمان، شیوههای درک و پاسخگویی به اشکال مختلف رفتار مسالهزا در فرهنگهای مختلف، تغییر کرده و دگرگون میشود. ریشهی مسائل ممکن است به بزهکاری، کجروی، غیراخلاقی بودن، شرارت، انحراف یا ترکیبی از اینها نسبت داده شود. به طور مشابه، سازوکارهایی که برای نیل به کنترل به کار گرفته میشوند میتوانند حاوی اشکال متنوعی از تنبیه و مجازات، درمان، ارعاب و تهدید، جداسازی و پیشگیری باشند (کوهن، ۱۹۸۵). ترکیب عواملی که برای فهم مشکل و واکنش نشان دادن به آن به کار میرود، هر چه که باشد، هدف این است که بر رفتاری که به گونهای به عنوان رفتار کجروانه تلقی میشود، کنترل اعمال شود.
کوهن تعریف «تنگ دامنه»ای پدید آورد چرا که از منظر وی، روشهایی که سابق بر این از سوی برخی نظریهپردازان برای تعریف کنترل اجتماعی به کار میرفتند، سبب شده بود این مفهوم به شکل مفهومی «غیرواقعی و سادهانگارانه»[۱۱] درآید. وی دغدغهی این را داشت که تعاریف «بازتر» مورد استفاده، از فقدان دقت تحلیلی کافی برای نشان دادن کیفیتی ویژه از زندگی اجتماعی، رنج میبردند. مفهوم [کنترل اجتماعی] چندان به اشکال گوناگون و در رابطه با مسائل اجتماعی مختلف به کار برده شده که به کلی معنای خود را از دست داده است. به گفتهی کوهن، این مفهوم به سادگی در هر چیزی «مستحیل» شده است (کوهن، ۱۹۹۴).
مییر[۱۲] (۱۹۸۲) با مرور ادبیات جامعهشناختی در این حوزه، درمییابد که کنترل اجتماعی میتواند در سه زمینهی اصلی یافت شود:
(الف) به عنوان توصیفی از فرایند یا شرایط اجتماعی بنیادی. این رهیافت مرتبط با نظریهی جامعهشناختی کلاسیک است و بر این اساس، در نیمهی نخست قرن بستم، تعریف مسلط بوده است.
(ب) به عنوان سازوکاری برای اطمینان از انطباق با هنجارها. این وضعیت ریشه در تعریفی متقدم داشته و در دههی ۱۹۵۰ تسلط یافت.
(پ) به عنوان روشی برای مطالعهی (یا تفسیر دادهها دربارهی) نظم اجتماعی. این، جدیدترین صورتبندی است، اما از جهات زیادی بازنمایانندهی بازگشتی به دیدگاههای اولیه است.
نمونهای از نسخهی تعریف گشادهدستانه و بیپایه کنترل اجتماعی که سخت مورد انتقاد کوهن قرار گرفته، میتواند در کار جوزف روسک[۱۳] در نوشتهی سال ۱۹۴۷ وی یافت شود که در تعریف کنترل اجتماعی نوشته است:
اصطلاحی جمعی برای آن فرایندهای برنامهریزیشده یا برنامهریزینشده، که به واسطهی آنها افراد آموزش میبینند یا وادار میشوند تا با رسوم و امور عرفی و ارزشهای زندگی گروهها، همنوایی پیشه کنند (روسک، ۱۹۷۰: ۳).
و اخیراً هورویتز (۱۹۹۰:۵) اظهار داشته که «کنترل اجتماعی هم برآمده از شیوههای زندگی و اعمال اجتماعی گروههاست و هم نقش حفظ و نگهداشت آنها را ایفا میکند». بسیاری از دانشمندان اجتماعی تمایل به این دارند که چنین توصیفهایی را بسیار نزدیک و مشابه با فرایند «اجتماعی شدن» ببینند تا «کنترل اجتماعی». از نظر کوهن، موارد اخیر به عنوان تعاریفی برای کنترل اجتماعی، بسیار «وسیع» و انعطافپذیر هستند؛ چنانکه میتوانند برای توصیف بسیاری از گونههای متفاوت وضعیتها و رفتارها به کار برده شوند.۱ کوهن کوشیده تا بر چنین فقدانی از تعریف کنترل اجتماعی فائق آید. با این حال اینها [تعاریف وسیع فوق] از این جهت مهم هستند که گسترهای را به نمایش میگذارند که ایدهی کنترل اجتماعی با آن پیوند داشته و با پارهای دغدغههای مرکزی علوم اجتماعی، به ویژه، فرایندهای نابرابری، قدرت، اجبار و اضطرار، اجتماعی شدن و ترغیب و مجابسازی، همپوشانی دارد.
بهرغم این، تعریف کوهن با محدود کردن تاکید بر پاسخهای برنامهریزیشده به کنشهای کجروانه، همچنان به اندازهای انعطافپذیر باقی میماند که تصویب و کاربست استراتژیهای کنترل اجتماعی توسط دولتها یا عاملان حرفهای خودمختار نظیر کارفرمایان شرکتهای خصوصی و روانپزشکان را نیز در بر بگیرد. این به رسمیت شناختن نقش ایفاشده توسط عاملان غیردولتی، چهرهی روشنتری از خود در کار دونالد بلک[۱۴] (۱۹۷۶؛ a1984) و شاگردان وی ارائه میکند. بلک که چهره ای بسیار موثر در حوزهی مطالعات کنترل اجتماعی بوده است، استدلال میکند که بسیاری از کارها در این حوزه بیش از اندازه دغدغهی نقش دولت و نهادهای قانونی را داشته، و این واقعیت، مورد غفلت واقع شده که کنش دولت احتمالاً تنها یک جزء نسبتاً حداقلی در چگونگی کنترل شدن کنشهای اجتماعی در زندگی روزمره است (بلک، a1984). با فراهم آمدن چنین زمینهای، بامگارتنر[۱۵] (۱۹۸۴) استدلال میکند که بسیاری از نویسندگان ظرفیت «کنترل اجتماعی از پایین» را نادیده گرفتهاند. چنانکه بلک (۱۹۷۶؛ a1984) توضیح میدهد افراد گرایش بدان دارند که از دستگاه رسمی دولتبرای کنترل اجتماعی، که با پشتیبانی قانون عمل میکند، تنها به گونهای نسبتاً نادر بهره جویند. بسیاری از تضادها بدون مراجعه به قانون یا کنترل اجتماعی رسمی رفع میشوند. اغلب راهحلی مورد توافق قرار میگیرد یا کجروی، تحمل میشود و تمایل به این وجود دارد که اعمال کنترل اجتماعی رسمی در مورد فاصلههای ارتباطی شدید به کار برده شود. به میزانی که افراد بهتر همدیگر را بشناسند، احتمال کمتری وجود دارد که از کنترل اجتماعی رسمی برای حل تضادها و منازعاتشان بهره جویند. بلک (b1984) با توسعه دادن منطق این استدلال «هنجارین» ثابت میکند که بیشتر آنچه در جوامع غربی به عنوان فعالیت مجرمانه طبقهبندی میشود، برای مثال خشونت علیه افراد، میتواند در موارد زیادی به عنوان شکلی از خودیاریگری[۱۶] فهم شود، که طی آن یک فرد میکوشد درجهای از کنترل را بر دیگری اعمال کند. بلک استدلال میکند که در نتیجه، ما نیاز داریم آگاه باشیم که گسترهای که عملکرد اکثر موارد کنترل اجتماعی در جامعه را شامل میشود، مبتنی بر مبادی غیررسمی است.
تعریف کنترل اجتماعی به مثابه پاسخی سازمانیافته به یک رفتار کجروانه نیز عاری از مناقشه نبوده است. چنانکه در بسیاری از فصول این کتاب بحث خواهیم کرد، تعدادی از نویسندگان معاصر اظهار داشتهاند (یا لااقل در عمل چنین نظری را به کار بستهاند [به طور تلویحی گفتهاند]) که ماهیت کنترل اجتماعی در مدرنیتهی متاخر، چندان تغییر یافته که تعریف کوهن دیگر نمیتواند تمام شیوههایی که طی آن کنترل اجتماعی به طور معمول و روزمره اعمال میشود را در بر بگیرد. به طور اجمالی میتوان گفت که این نویسندگان داعیهی این دارند که فناوریها و فرایندهای نوع کنترل اکنون چنان روندی را طی میکنند که نمیتوان آنها را به تمرکز بر فعالیتهایی که به عنوان کجروانه تعرف میشوند، محدود کرد. بلکه، کنترل در اشکال نهادی بنیادین ما چندان تعبیه شده که تمام ما در طول زندگی روزمره، در معرض گونههای مختلف و ترکیبهای کنترل هستیم، خواه رفتار ما بتواند کجروانه تلقی شود، یا نه. بدین ترتیب، اظهار شده که این شرایط، مفهومسازیای از کنترل اجتماعی را طلب میکند که به شکل محسوسی متفاوت از مفهومسازی کوهن است و در روند این کتاب، قوت و ضعف این خط بحث را مورد آزمون قرار خواهم داد. برای انجام چنین کاری، خواهم گفت که این موقعیت تجدیدنظرشده به طور موثری، درک و فهمی از کنترل اجتماعی به مثابه دستکاری رفتاری را پدید آورده و به مثابه هر کنشی که قصد و نیت تغییر رفتار افراد را مدنظر قرار میدهد، تعبیر میشود.
در این کتاب مایلم که اتکای خود را بر تعریف کوهن قرار دهم تا تحلیلم از حالتهای متفاوت کنترل اجتماعی را جهتدهی نمایم؛ چرا که این، رهیافت روشنتر و جاافتادهتری است. هرچند که در فصل پایانی، روشهایی را بازتاب خواهم داد که به واسطهی آنها پیشرفتهای معاصر، صورتبندی کوهن را چندان بسط دادهاند که ما را نیازمند بازبینی و ارزیابی مجدد کردهاند. با ترکیب جنبههایی از تعریف کوهن و رهیافتهای تجدیدنظرطلبانهتر، بحث من این خواهد بود که کنترل اجتماعی میتواند به عنوان یک مفهوم چندجانبه[۱۷] تعریف شود که دربردارندهی آرایهای از حالتها و فناوریهای مختلف کنترلی است. و به این ترتیب، اگر ما سه مفهوم اضافی کنترل اجتماعی «محدود»[۱۸]، «ارگانیک» و «مصنوع»[۱۹] را مطرح نماییم، میتوانیم تعریف کوهن را به گونهای بازتنظیم[۲۰] کنیم که توان تحلیلی را برای شرایط مدرنیتهی متاخر حفظ کنیم.
نظم اجتماعی و کنترل اجتماعی
از ملاحظات و اظهارات آغازین من باید مشخص شده باشد که خویشاوندی نزدیکی میان کنترل اجتماعی و نظم اجتماعی را مشاهده و درک میکنم. گافمن (۱۹۷۱) تعریف مفیدی از نظم اجتماعی ارائه میدهد که در آن اظهار میدارد:
«هنگامی که افراد در دادوستدهای قاعدهمند با یکدیگر مشارکت میکنند، به این میرسند که رویهها و اعمال اجتماعی ـ یعنی تطبیقهای الگویی با قواعد ـ را به خدمت درآورند، که مشتمل است بر همنواییها، مجرا زدنها[۲۱]، کجرویهای مخفیانه، تخلفهای قابل بخشودگی، خشونتهای آشکار و وقیحانه و امور مشابه. این الگوهای رفتار واقعی که هم منشاء انگیزشی متفاوتی دارند و هم به اشکال متفاوتی عمل میکنند، و این رویهها که مرتبطاند با قواعد زمینه ای، در کنار یکدیگر، آنچه را که شاید بتوان «کنترل اجتماعی» نامید، پدید میآورند. (گافمن، ۱۹۷۱: x)
تعریف فوق حامل آرایهای است از رفتار که به گونهای عمدی گسترده در نظر گرفته شده، و بازتابدهندهی این باور گافمن است که «مطالعهی نظم اجتماعی بخشی از مطالعهی سازمان اجتماعی است، هرچند، مفهومی ضعیف از سازمان را نیز در بر دارد» (گافمن، ۱۹۷۱: x).
بر اساس این تعریف، میتوان بین معانی نظم اجتماعی و کنترل اجتماعی تمیز داد. کاربست کنترل اجتماعی اغلب با نیت و قصد حافظت از وضعیتی از نظم اجتماعی صورت میگیرد، اما نظام اجتماعی، صرفاً محصول کنترلهای اجتماعی نیست. بلکه، مفهوم نظم اجتماعی به شرایطی از وجود (بودن) یک جامعه ناظر است که در این شرایط بودن، هر جامعهای فینفسه دارای درجهای از سازمان و در نتیجه، نظم اجتماعی است. یک نظم اجتماعی، ایستا نیست، اما به طور دائم در مسیر شدن است، و با نگرشها، ارزشها، اعمال، نهادها و کنشهای اعضای خود تولید و بازتولید میشود. بنابراین، نظم اجتماعی متشکل است از مجموعههای متنوعی از ایدهها، کنشها و کنشهای متقابل، که به طریقی در ساختن مستمر سازمان جامعوی[۲۲] مشارکت دارند. مرزهای میان اعمال نظمیابی اجتماعی و کنترلهای اجتماعی، نه ثابت هستند و نه پایا و باثبات، بلکه در طول زمان، توازن خود را تغییر میدهند. اما همچنانکه آشکار خواهد شد، به ویژه در فصل چهارم، برقراری چنین تمایزی [میان اعمال نظمیابی اجتماعی و کنترل اجتماعی] از این بابت مفید است که برخی ابهامهایی که ناشی از روشهایی است که طی آن مفهوم کنترل اجتماعی در گذر زمان تغییر کرده، بیاثر ساخته و میزداید. به همین سبب، اگر نظم اجتماعی به وضعیت یک جامعه، و تنظیمات سازمانیافتهی دانش، ارزشها ، کنشها، نهادها و تاسیسات (بنیادهای) اشاره میکند، کنترل اجتماعی اشاره دارد به فرایندی که طی آن تلاشهایی صورت میگیرد تا تدبیر شود که کدام [رفتارها] از نظم اجتماعی منحرف میشوند یا در تضاد با آن قرار میگیرند.
پالایش مفهوم
در فهم ایدهی کنترل اجتماعی، لایهی دیگری از پیچیدگی از این واقعیت برمیآید که درون ادبیات نظری، به طور معمول، تمایزی میان کنترل اجتماعی «رسمی»[۲۳] و «غیرسمی» ایجاد میشود. بلک (۱۹۷۶) اظهار می دارد که کنترل اجتماعی رسمی مربوط است به هر موقعیتی که در آن، اعمال کنترل اجتماعی مبتنی است بر (یا مترتب است بر آگاهی از) حضور قانون. هر نوع فعالیت کنترلی دیگری میتواند به عنوان گونهی «غیررسمی» تعریف شود.
در حالی که راهکار بلک [در ایجاد تمایز میان کنترل رسمی و غیررسمی] از این بابت که تعریفی روشن و غیرمبهم از قلمرو بحث فراهم میکند، جذاب به نظر میرسد، مشکلش این است که وقتی بر بسیاری از وضعیتهای تجربی اعمال میشود، احتمالاً بسیار سادهانگارانه است و در دستیابی به پیچیدگیهای بحث ناتوان است. برای نمونه، مطالعهی پلیس و دیگر کارگزاران اعمال قانونی به طور متناوب، گرایشی محسوس به اعمال پایینتر از حد معمول قانون از سوی مقامات رسمی را مستندسازی کرده است (هاوکینز[۲۴]: ۱۹۸۴؛ رینر[۲۵]:۱۹۹۲). در واقع، با بسیاری از تضادها و مسائل در قالب رسمی، از طریق واسطههای غررسمی و بحثانگیز سروکار داریم. بدین ترتیب متعجب میمانیم که آیا چنان رویدادهایی باید به عنوان مثالهایی از کنترل اجتماعی رسمی طبقهبندی شوند یا به عنوان نمونه ای از کنترل اجتماعی غیررسمی؟ ابهامات بیشتر از این نوع زمانی پیش روی قرار میگیرند که موسسهای نظیر یک مدرسه را در نظر آوریم. به طور قانعکنندهای استدلال شده که تحصیل در مدرسه، از رهگذر برقراری هنجارها و دانستنیهایی ویژه میان افراد جوان، یکی از مهمترین و نیرومندترین منابع کنترل اجتماعی در جوامع پیچیده، را برقرار میسازد (ویلیس[۲۶]، ۱۹۷۷). اما همچنان، در حالی که بسیاری ممکن است این کارکرد را به رسمیت بشناسند، اندک کسانی هستند که ممکن است انجام این [کنترل اجتماعی] را به عنوان هدف نیتمند نظام مدرسه در نظر بگیرند. لذا با این اندیشه مواجه میشویم که آیا مدرسه باید به عنوان نمونهای از کنترل اجتماعی رسمی طبقهبندی شود یا غیررسمی؟
راه جایگزینی برای فهم اینکه چگونه کنترل اجتماعی اعمال میشود، بازتابدهندهی این واقعیت است که کنترل اجتماعی می تواند انفعالی (واکنشی)[۲۷] یا فعالانه (پیشدستانه)[۲۸] باشد. کنترلهای اجتماعی واکنشی، آن دسته از کنترلها هستند که برای پاسخ دادن به چیزی پس از وقوع آن، مورد استفاده قرار میگیرند، که مثالی از آن می تواند اقدام یک بازرسی پلیسی دربارهی یک جنایت باشد. اما برخی کنترلهای اجتماعی فعالانه هستند: اینها مشتمل بر محاسبهی احتمال وقوع یک کنش در برخی نقاط در آینده بوده و ساختن صورتی از مداخله بر اساس پیشبینی آن کنش را دربردارند. در اصل، این صورتی پیشبینانه از کنترل است. همچنان که در روند کتاب بحث خواهد شد، شکلگیری و توسعهی صورتهایی از کنترلهای اجتماعی پیشدستانه و کاربرد آنها در رابطه با محدودهای از مسائل اجتماعی است که یکی از مهم ترین ویژگیهای توسعهی دستگاه کنترل اجتماعی مدرن متاخر بوده است.
کوهن (۱۹۸۵) به گونهای سودمند میان کنترل اجتماعی «شدید و سخت»[۲۹] و «ملایم و نرم»[۳۰] تفکیک قائل میشود. کنترلهای سخت آن دسته از کنترلها هستند که در آنها تهدید و اجبار در کنش کنترلی، حاضر و آشکار است. در مقابل، کنترلهای نرم، ماهرانهتر بوده و اشکال روانشناختی و درمانی عیبیابی، اجبار و مداخله را به کار میبندند که هدف آنها مواجهه با کجرویهایی از اقسام گوناگون است، بدون آنکه رجوعی به تکنیکهای «سختتر» و اجبارآمیز که از سوی نظام کنترل اجتماعی رسمی به کار گرفته میشود، صورت گیرد.
بلک (۱۹۷۶) در مطالعهی خود میان اشکال «عمودی» کنترل اجتماعی تمیز قائل میشود تا عناصر افتراقی قدرت[۳۱] که متناوباً میان کنترلکنندگان و کنترلشوندگان وجود دارد را لحاظ کند. کنترل اجتماعی «روبهپایین»[۳۲] شابع ترین صورت کنترل اجتماعی است که مشتمل بر حالتی است که فردی با قدرت یا اقتدار بیشتر، رفتار اشخاص یا گروههای واجد قدرت و اقتدار کمتر را تنظیم مینماید. هرچند، کنترل اجتماعی ممکن است «رو به بالا»[۳۳] نیز باشد که مشتمل بر حالتی است که سمت کمقدرتتر، رفتار هنجارین اشخاص یا گروههای قدرت مندتر را شکل میدهد.
بلک (۱۹۷۶) چهار «سبک خالص» کلیدی کنترل اجتماعی را شناسایی میکند که هر یک شیوهی تعریف رفتار کجروانه، پاسخهای مطلوب و زبان و منطق ویژهی خود را دارد.۲ در «کنترل کیفری»[۳۴] رفتار خاصی ممنوع و غیرمجاز بوده و اِعمال این قبیل ممنوعیتها شامل تمام اعضای گروه میشود که جهتگیری آن تعیین گناه یا بیگناهی مجرم تحت اتهام است. در «کنترل جبرانی»[۳۵] اقدام اولیهای از سوی قربانی انجام میشود که در راستای اقامهی دلیل برای این امر است که فرد دیگری تکلیف و تعهد وصولنشدهای به آنان [قربانی] دارد. در حالی که هر دوی این کنترلها [کیفری و جبرانی] از نوع اتهامی و مفعولی هستند، سبکهای کنترلی «درمانی»[۳۶] و «مصالحهای»[۳۷] بر معنایی ترمیمی و اصلاحی تاکید میکنند. در اولی [کنترل درمانی]، عیبیابی شرایطی صورت میگیرد که درمان برای آن شرایط صورت می گیرد تا حالت بههنجار بودن برای یک شخصیت معیوب، ترمیم و بازیابی شود. کنترل مصالحهای، ترمیم ضررو و زیان به روابط بر اثر ستیزه و مشاجره را هدف قرار میدهد.
روشن است که تنوعی از جایگشتها بر حسب اینکه کنترل اجتماعی چگونه فهمیده و اجرایی میشود، وجود دارند. هدف این بحث، مروری بود بر شماری از مباحثات مفهومی که به درک مفهوم کنترل اجتماعی مرتبط هستند. این دغدغههای نظری در فصل بعدی بسط و توسعه و تکامل مییابند. برای اکنون و آنچه که در این فصل باقی میماند، میخواهم مروری داشته باشم بر اینکه چگونه این ایدههای مفهومی میتوانند موجب تشخیص روشهایی شوند که طی آن کنترل اجتماعی در جوامع معاصر اعمال میشوند،
مدرنهای متاخر
بسیاری از دانشمندان اجتماعی استدلال کردهاند که طی سه دههی گذشته یا بیشتر، جوامع غربی کمابیش وارد فاز جدیدی از فرایند توسعهی مستمر خود شدهاند. برچسبهای زیادی برای توصیف این دورهی زمانی مورد استفاده قرار گرفتهاند که مشتمل بر مواردی نظیر پسامدرنیته، مدرنیتهی مضاعف[۳۸]، مدرنیتهی شدید[۳۹] و مدرنیتهی متاخر هستند. برای هدف فعلی من، تمایزهای و تفاوتهای ظریف و دقیق میان تاکیدهای مدنظر برچسبهای گوناگون فوق اهمیتی ندارد. برای تحلیل وضعیت معاصر، از تحلیل گیدنز (۱۹۹۰؛ ۱۹۹۱) دربارهی مدرنیتهی متاخر استفاده میکنم، چرا که معنایی از پیوند با مرحلهی اولیه مدرنیته ارائه میکند و اظهار میدارد که مرحلهی فعلی، احتمالاً در صورتی به بهترین وجه فهم میشود که به مثابه تقویت، تشدید و تسریع روندهایی که ابتدائاً در جوامع مدرن مشاهده شدند، برجسته شود.
گرچه که در میان نظریهپردازان درباب برچسبی که باید مورد استفاده قرار گیرد، اختلافنظر وجود دارد، اما توافق گسترده میان آنها در این باب وجود دارد که ما در دورانی زندگی میکنیم که در آن تجدیدنظرهایی اساسی و عمیق دربارهی برخی از ساختارها، نهادها و تنظیمات سازمانی اجتماعی بنیادین و شیوههای فهم اینکه ما چه کسانی هستیم و جهان پیرامون ما چیست، صورت گرفته است. این تجدیدنظرها مشتمل است بر تغییرات در منطق سرمایهداری (لش و یوری[۴۰] ۱۹۹۷)، چرخش در ترکیب و نقش دولت و کارگزاران آن (رُز[۴۱] ۱۹۹۶؛ رُدز[۴۲] ۱۹۹۷)، گسترش اشکال شبکهبندیشدهی سازمان اجتماعی (کاستلز[۴۳] ۱۹۹۶؛ ۲۰۰۰)، معنایی انعطافپذیرتر و سیالتر از هویت (هابسباوم[۴۴] ۱۹۹۴؛ باومن[۴۵] ۲۰۰۰؛ ویلیامز[۴۶] ۲۰۰۰)، تغییرات در کاربست فضا (هاروی[۴۷] ۱۹۹۵)، و چرخش به مبادلات معمول، تفسیر و آگاهی قوی از رهگذر رسانههای بینشخصی و وسایل ارتباط جمعی (تامپسون[۴۸] ۱۹۹۵؛ کاستلز ۱۹۹۷).
بدین ترتیب، در مجموع تجربهی مدرن متاخر، خروجی ترکیبی این نیروهای اجتماعی است که احساسی از یک جهان را به دست میدهد که به طور مداوم در حال تغییر، حرکت سریع و متکی بر صورتی سیالتر از نظم اجتماعی است. نظامهای سنتی قشربندی، اگر به کلی منسوخ نشده باشند، لااقل فرسایش یافتهاند، و به نظر میرسد نظمهای اخلاقی سنتی واجد توان پیوند زدن کمتر نسبت به گذشته هستند. افراد متحرکتر هستند و این امر دلالتهایی دارد بر معنایی از اتصالیافتگی[۴۹] آنگونه که یکدیگر را حس میکنند. هرچند، به طور همزمان، بسیاری از افراد که در بطن چنین سیلان و جریانی قرار گرفتهاند، و در جهانی که چنین حس میشود که هم در حال فروپاشی و تلاشی است و هم کماکان به هم پیوسته باقی مانده، احساس آسیبپذیری میکنند و می کوشند تا به معنایی از امنیت دست یابند. از نظر گیدنز (۱۹۹۱) مدیریت این «عدم امنیت هستیشناختی» که عمیقاً ریشهدار و واجد مبادی وجودی (اگزیستانسیل) است جزئی کلیدی در شهروندی مدرن متاخر است. نوعی «عدم امنیت احاطهکننده» پخشان و افشان وجود دارد و چنانکه میتوان به گونهای عقلانی پیشبینی کرد، حضور چنین امری، تغییرات مهم در منطق و اَعمال کنترل اجتماعی را گریزناپذیر ساخته است. همچنان که اَلتیِد[۵۰] (۲۰۰۲) اظهار داشته، حضور ترس و عدم امنیت در مفصلبندی نیازها برای کنترلهای بیشتر و بهتر، امری حیاتی بوده است.
بحثی که در باقیماندهی این کتاب بدان پرداخته خواهد شد این خواهد بود که اخیراً بازتنظیم شیوههایی که با آن کنترل اجتماعی هم مفهومسازی و هم اعمال میشود، آغاز شده است. این تغییرات جزئی از چرخشهای گستردهتر و عمیقتر در شرایط متداول نظم اجتماعی مدرن متاخر هستند. به طور خلاصه، بازتنظیم مذکور مشتمل بر جمعبندی فزاینده، گونهگونسازی و لایهبندی کنترلها بوده است. کنترل اجتماعی همچنین در رویههای بسیاری از موقعیتهای روزمره تعبیه شده و در تاروپود حیات اجتماعی نشت و نفوذ کردهاند و بدین ترتیب، مبهمتر و تیرهتر شدهاند. به عنوان بخشی از این تغییرات، به نظر میرسد که نظام ها و نهادهای متمایز پیشین کنترلی در حال پیوند با یکدیگر و تولید دستگاه کنترلی مرکب از اعمال، سازوکارها و اهداف در همتنیده و بههمپیوسته است. بنابراین، دستگاه کنترل اجتماعی در همان حال که اجزای آن در حال تشدید و تقویتاند، در حال بسط و گسترش است.
برای بسط و تفصیل بحثی که در فوق ترسیم شد، مهم است که متذکر شوم بحث من این نیست که کنترل اجتماعی در مدرنیتهی متاخر، یک نظام کاملاً منسجم، کلگرایانه و تمامًا احاطهکننده «است» ـ این گزاره توصیف دقیقی نیست. بلکه، بحث من این است که ما وضعیتی را تجربه میکنیم که در آن، سیستمهای مجزای پیشین، «آغاز» به پیوستن به یکدیگر به روشهایی جدید کردهاند. شکلگیری یا استمرار چنین پیوندهایی، گریزناپذیر نیست [قابل اجتناب است]. افزون بر این، این نکته نیز مهم است که تمام اجزای دستگاه کنترلی در حال تغییر نیستند، برخی اجزا کمابیش به همان شکل سابق ادامه مییابند، در حالی که دیگر اجزا، کاربردشان را از دست میدهند. برای بازتاب برخی از این مسائل، بعدها در این کتاب تحلیلی از کنترل اجتماعی پیش روی خواهم نهاد که میتواند با تفکیک ایدهها و نیتها، برنامهها، ارزیابیها و تبیینهایی %