چرا جامعهشناسی دین مارکس؟
آنچه در پی میآید یادداشتی است کوتاه که به عنوان کار کلاسی درس جامعهشناسی دین (دکتر سارا شریعتی) در زمستان ۱۳۸۷ توسط نگارنده تهیه و ارائه شده است. سوالی که این نوشتهی کوتاه درصدد پاسخگویی به آن است، از این قرار است که «چه لزومی دارد نظریات کارکس در حوزهی مطالعاتی جامعهشناسی دین مورد توجه قرار گرفته و مطالعه شود؟». بر خلاف تصور خطایی که گمان شده مارکس نظریهی ماتریالیسم دیالکتیک خود را در واکنش به نقش دین در نظام اجتماعی مطرح کرده است، و در این راستا به گزارههایی از نوشتههای مارکس نظیر «دین افیون تودههاست» استناد میشود، مارکس فیلسوفان قبلی خود را مورد انتقاد قرار داده و قائل به این مساله است که دینستیزی رایج در نگاه برخی فیلسوفان، ناشی از درک خطا از مساله است. مارکس معتقد بود که از دل نظریهپردازی ذهنی و بریده از عینیت، حداکثر چیزی که نصیب میشود، تفسیر جهان است. بر همین مبنا، قرار دادن دین در کانون مطالعات برخی اندیشمندان از نظر مارکس، نوعی عوضی گرفتن مساله تلقی شده است. با این وصف سوال این است که به رغم آنکه مارکس معتقد است نباید مسائلی نظیر دین را در کانون مطالعات قرار داد، چه لزومی دارد به نظریهی مارکس در حوزهی جامعهشناسی دین پرداخته شود؟