نگرشی کوتاه بر مفاهیم کلیدی در نظریه‌ی اجتماعی لویی آلتوسر

کمال رضوی

(کار کلاسی درس نظریه‌های جامعه‌شناسی ۲ ـ نیم‌سال دوم سال‌تحصیلی ۹۳-۱۳۹۲)

۴ اسفند ۱۳۹۲

   بارگذاری نسخه پی‌دی‌اف مقاله

لویی آلتوسر فیلسوف فرانسوی و برجسته‌ترین نظریه‌پرداز آنچه «مارکسیسم ساختاری» عنوان شده، است. آلتوسر نیز مانند مارکس ـ کسی که آلتوسر نظریه‌اش را در گفتگو و بسط دیدگاه‌های وی تدوین کرده ـ پیش و بیش از آنکه بتواند جامعه‌شناس یا نظریه‌پردازی اجتماعی تلقی شود، یک فیلسوف است.[۱]

در این مقاله کوشش خواهیم کرد پاره‌ای از مهم‌ترین محورهای نظریه‌ی آلتوسر را در حد فرصت و توان محدود طرح نماییم. پیش از آنکه نظریه‌ی آلتوسر تشریح شود، توجه به دو تحول در فضای فکری فرانسه و اروپا، در دورانی که آلتوسر دست‌اندرکار خوانشی از کار مارکس بود، ضروری است.[۲] به همین سبب ابتدا به شکلی کوتاه در این خصوص سخن خواهیم گفت و سپس به توضیح مبادی نظری کار آلتوسر خواهیم پرداخت.

بازگشت به مارکس جوان و اوج‌گیری مارکسیسم انسان‌گرا

دوران پس از پایان جنگ جهانی دوم در فرانسه، دورانی بود که طی آن متاثر از ترجمه و نشر «دست‌نوشته‌های فلسفی» مارکس[۳] و شماری از دیگر تحولات تاریخی[۴]، توجه به مارکسیسم از منظری اومانیستی و اراده‌گرایانه شدت گرفت. بسیاری از فیلسوفان و نظریه‌پردازان فرانسوی در این دوران[۵]، دست‌اندرکار ارائه‌ی تفسیری از کار مارکس بودند که در آن، نقش آگاهی و اراده‌ی عامل انسانی در تحولات تاریخی پررنگ می‌شد ـ تفسیری که بیش از هر چیز ریشه در کارهای دوران جوانی مارکس داشت تا کارهای متاخر وی. آلتوسر در گام نخست، درک و برداشت خود از مارکس را در رد این دیدگاه انسان‌محور و اراده‌گرایانه از کار مارکس مطرح و صورت‌بندی کرد (کرایب، یان، ۱۹۳-۱۹۲؛ فرتر، لوک، صص.۳۶-۳۴ و ۴۴-۴۰).

بازگشت به آثار جوانی مارکس و تفسیر انسان‌محور از کار وی، البته خود واکنشی بود به رواج خوانش جبرگرایانه، یک‌سویه و اقتصادمحور مارکسیسم ارتدوکس که برای چند دهه در آغاز سده‌ی بیستم به خوانش مسلط از مارکسیسم بدل شده بود و به ویژه در اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق ترویج می‌شد.[۶] شاخص این خوانش، تاکید انعطاف‌ناپذیر و مکانیکی بر رابطه‌ی زیربنای اقتصادی با روبنای فرهنگی و سیاسی بود؛ گویی تمام تحولات در سطوح سیاسی، فرهنگی و ایدئولوژیک بر اساس تحول در زیربنای اقتصادی قابل توضیح و تبیین است. اما آلتوسر ضمن حفظ چارچوبه‌ی اصلی نظریه‌ی متاخر مارکس، سودای بازگشت به مارکسیسم اقتصادمحور را نداشت. مرزبندی وی با مارکسیسم انسان‌محور، متضمن چنین عقب‌گردی نبود. بلکه آلتوسر متاثر از نظریه‌ی ساختار‌گرایی، بر آن بود که سنتزی نوین از کار مارکس به دست دهد که ضمن رد رویکرد انسان‌محور و هگلی به مارکس، و حفظ چارچوبه‌ی نظریه‌ی مارکس در آخرین مرحله‌ی حیاتش، از مارکسیسم اقتصادگرای ماقبل آن نیز متمایز باشد.

ظهور نظریه‌ی ساختارگرایی در فرانسه

در همان دورانی که آلتوسر دست‌اندرکار بازخوانی مارکس بود، موجی از گرایش به ساختارگرایی در میان متفکران فرانسوی شکل گرفت که فضای فکری فرانسه را متاثر کرد.[۷] البته آلتوسر همواره انکار می‌کرد که تحت‌تاثیر ساختارگرایی بوده است.[۸] اما برخی شارحان وی تاکید کرده‌اند که این انکار آلتوسر، «ماهیتی سیاسی» داشته (کرایب، ص.۱۹۳)؛ در مقابل برخی شارحان نیز تصریح کرده‌اند که آلتوسر یک ساختارگرای محرز نبوده (فرتر، ص.۴۷)؛ اما آنچه در خصوص آن میان شارحان آلتوسر اتفاق نظر وجود دارد، این است که رگه‌هایی از تاثیرپذیری آلتوسر از ساختارگرایی در کار وی هویداست و فارغ از اینکه بتوان وی را «ساختارگرا» (و متعاقبا، مارکسیست ساختارگرا) نامید یا نه، آنچه مسلم است، آلتوسر از ساختارگرایی فرانسوی تاثیر پذیرفته است.

این تاثیرپذیری دارای دو وجه است: وجه نخست به همان بحث اولیه در خصوص گرایش آلتوسر به رد هرگونه انسان‌محوری و اراده‌گرایی در تحلیل اجتماعی برمی‌گردد: «انسان‌ها از دیرباز دچار این توهم بوده‌اند که به هر صورت در اراده‌شان، آزادند، حال انکه در واقعیت امر، آنها پیوسته تحت چیرگی قوانینی بوده‌اند که خود نسبت به انها ناآگاهند» (ریتزر، ص.۲۲۲)[۹]؛ افکار ما و شیوه‌ی فکر کردن‌مان، ساختاری شالوده‌ای دارند که تعیین‌کننده‌ی هر آن چیزی است که به آن فکر می‌کنیم (کرایب، ص.۱۶۳)؛ ساختارگرایان این مساله که پدیده‌های اجتماعی و فرهنگی محصول تصمیم‌گیری آگاهانه‌ی عاملان باشند را رد می‌کنند، بلکه به عکس، انسان‌ها را محصولات رمزگذاری انتزاعی اجتماعی تلقی می‌کنند. (فرتر، ص.۴۸). وجه دیگر اینکه، برای فهم علمی آنچه در واقعیت رخ می‌دهد، صرفاً نمی‌توان به مشاهده‌ی امور جاری اکتفا کرد؛ واقعیت به صورت بلاواسطه قابل درک نیست، بلکه برای فهم واقعیت باید لایه‌های ناآشکار را شناسایی و تحلیل کرد. (توسلی، ص.۱۶۴).[۱۰] آلتوسر در پی‌ریزی نظریه‌ی خود چنانکه در ادامه خواهیم دید، از مفروضات ساختارگرایانه پیرامون اولویت ساختارها بر فهم و اراده‌ی عاملان متاثر است.

مفاهیم کلیدی در نظریه‌ی اجتماعی آلتوسر

آنچه به عنوان مارکسیسم ساختاری معرفی شده و آلتوسر نیز یکی از نظریه‌پردازان (یا دقیق‌تر: مهم‌ترین نظریه‌پرداز)[۱۱] آن تلقی شده را می‌توان در قالب چند تاکید بنیادین صورت‌بندی و توضیح داد:

  • نخست اینکه مارکسیسم ساختاری علاقمند به بررسی ساختارهای پنهان ولی مسلط بر جامعه‌ی سرمایه‌داری است. برای این منظور، نه اتکاء به پژوهش و داده‌های تجربی را کافی می‌داند و نه روش تاریخی را. بلکه عمدتاً با اتکای به نظریه‌ی متاخر مارکس و با پی‌ریزی بنیان‌های نظری و تحلیل این ساختارهاست که در پی بررسی آنهاست.
  • دوم اینکه در میان ساختارهای مذکور، این تنها ساختار یا سطح اقتصادی نیست که واجد اهمیت و تعیین‌کنندگی انحصاری است. سطوح یا ساختارهای سیاسی و ایدئولوژیک نیز می‌توانند در برخی جوامع و در مقاطعی تعیین‌کننده بوده و ضمناً نسبت به ساختار اقتصادی واجد خودمختاری و استقلال نسبی باشند؛ هرچند که «در تحلیل نهایی، ساختار اقتصادی تعیین‌کننده است» (گزاره‌ی اخیر در ادامه با تفصیل طرح خواهد شد).
  • سوم اینکه کنشگران یا عاملان انسانی نقشی در رقم زدن تحولات اجتماعی ندارند؛ اساساً این فکر که عاملان دارای اراده و امکانی مستقل برای اعمال خود هستند، نادرست است. عاملان انسانی تحت الزام ساختارها و جایگاه‌های برآمده از این ساختارها هستند و عمل می‌کنند.

اینها رئوس اساسی مارکسیسم ساختاری است که می‌توانند در ادامه‌ی بحث که قصد داریم به طور دقیق‌تر به مفاهیم و گزاره‌های کلیدی نظریه‌ی آلتوسر بپردازیم، راهنمای کلی خوبی در اختیار ما قرار دهند. با این مقدمه به سراغ تشریح شماری از مهم‌ترین اجزای نظریه‌ی اجتماعی آلتوسر می‌رویم.

۱. پروبلماتیک

یکی از مفاهیم بنیادی و کلیدی نظریه‌ی آلتوسر، مفهوم پروبلماتیک است.[۱۲] گفته شده که آلتوسر این مفهوم را از اندیشه‌ی «ژاک مارتن» وام گرفته است (بشیریه، ص.۲۲). آلتوسر در توصیف این مفهوم می‌گوید:

«هر ایدئولوژی، باید به منزله‌ی کلیتی واقعی در نظر گرفته شود که در آن عامل وحدت‌بخش، پروبلماتیک آن ایدئولوژی است. بنابراین، نمی‌توان عنصری را بیرون کشید، بی‌آنکه تغییری در معنا رخ دهد» (آلتوسر، برای مارکس، به نقل از فرتر، ص.۵۰).

«علم فقط می‌تواند در عرصه و در افق یک ساخت نظری معین به طرح پرسش‌ها بپردازد، یعنی در درون پروبلماتیک آن علم که تعیین کننده‌ و شرط مطلق و معین امکان‌پذیر بودن آن علم است» (آلتوسر، به نقل از توسلی، ص.۱۷۱).

بدین ترتیب، از منظر آلتوسر، نظام واحدی از تفکر، وحدتی درونی دارد که هدایت‌گر و تعین‌بخش تمام چیزهایی است که گمان می‌رود در آن نظام باشند. آلتوسر این وحدت درونی را «پروبلماتیک» آن ایدئولوژی نامید و آن را چنین تعریف می‌کند: «وحدت برسازنده‌ی تفکری موثر که قلمرو عرصه‌ی ایدئولوژیک موجود را تعیین می‌کند» (همان). در جای دیگری در تعریف پروبلماتیک اظهار می دارد که منظور از آن «وحدت خاص یک فرماسیون نظری است. مجموعه سوالاتی است که حاکم و ناظر بر پاسخ‌های داده‌شده است» (بشیریه، ص.۲۲). بنابراین، پروبلماتیک هر متفکر، نظامی از مفاهیم است که پرسش‌های او و در نتیجه پاسخ به این پرسش‌ها را جهت می‌دهد و هدایت می‌کند.

آلتوسر بر آن است که مفهوم پروبلماتیک را از مارکس به عاریت گرفته و گرچه خود مارکس هیچ‌گاه صریحا از این مفهوم یاد نکرده، اما این مفهوم در تحلیل ایدئولوژیک دوران پختگی مارکس و مشخصا در «ایدئولوژی آلمانی» دیده می‌شود. به عنوان مثال، آلتوسر این بخش از سخن مارکس در ایدئولوژی آلمانی را نقل کرده است:

«نقادی آلمانی …. به هیچ وجه فرض‌های فلسفی کلی خود را نیازموده است. در واقع تمام معضلات این نقادی ریشه در نظام فلسفی محدودی دارد که متعلق به هگل است. نه فقط در پاسخ‌ها، بلکه در پرسش‌ها نیز نوعی رازآلودگی مشهود است» (ایدئولوژی آلمانی، به نقل از فرتر، ص.۵۲).

اما هدف آلتوسر از پرداخت مفهوم پروبلماتیک چیست؟ آلتوسر می‌خواهد به میانجی این مفهوم نشان دهد که کارهای دوران جوانی مارکس در پروبلماتیک مارکسیستی (یا نظریه‌ی دوران متاخر حیات مارکس) نمی‌گنجند؛ بلکه این آثار کاملا در چارچوب پروبلماتیک هگلی و فوئرباخی طراحی و تدوین شده‌اند. در این آثار، مارکس افکار خود را در گفتگو با دیدگاه‌های هگل و فوئرباخ و در تداوم همان پرسش‌های ایده‌آلیسم آلمانی پرورده است. در حالی که مارکس از ۱۸۴۵، به طور کامل از این پروبلماتیک «گسست». از همین جاست که به دومین مفهوم کلیدی در کار آلتوسر پل می‌زنیم.

۲. گسست معرفت‌شناختی

تلاش آلتوسر در بازخوانی مارکس نشان دادن این مساله‌ی اساسی است که مارکس از ۱۸۴۵ با نوعی گسست معرفت‌شناختی در نظریه‌ی خود، کارش را پی گرفت. بر این اساس، آنچه مارکس در «ایدئولوژی آلمانی» و «تزهایی درباره‌ی فوئرباخ» طرح کرد و در نهایت در اثر خود «سرمایه» آن را به اوج رساند، در راستای گسست کامل از ریشه‌های اومانیستی و هگلی تفکر دوره‌ی جوانی‌اش بوده است:

«گرایش اندیشه‌ی مارکس، او را به طرز مقاومت‌ناپذیری، به ترک رادیکال تمام سایه‌های تاثیر هگلی سوق می‌داد. ما این نکته را از روی آثار سال ۱۸۷۵ «نقد برنامه‌ی کودتا» و سال ۱۸۸۲ «یادداشت‌هایی درباره‌ی واگنر» می‌توانیم دریابیم. مارکس در حالی‌که بی‌رحمانه از کلیه‌ی تاثیرات هگل خود را دور می‌کرد، در عین حال به دین عظیم خود نسبت به او آگاه بود: هگل اولین کسی بود که تاریخ را به مثابه‌ی «پروسه‌ی بدون سوژه» تصویر کرده بود» (آلتوسر، ص.۳۲).

آلتوسر این گسست معرفت‌شناختی را در سه محور تبیین کرده است:

«در ۱۸۴۵، مارکس اساسا از هر نوع نظریه‌ای که تاریخ و سیاست را بر جوهر انسانی بنا می‌کند، گسست. این گسست یگانه، سه عنصر کلیدی داشت: ۱.چارچوبی برای نظریه‌ی تاریخ و سیاست که بر مبنای مفاهیمی تماماً نو، استوار است. مفاهیم شاکله‌ی اجتماعی، نیروهای تولید، روابط تولید، روبناها، ایدئولوژی، تعیین نهایی به وسیله‌ی اقتصاد، تعیین سطوح خاص دیگر و غیره؛ ۲.نقد ریشه‌ای هر نوع تظاهر نظری به اومانیسم؛ ۳.تعریف اومانیسم به منزله‌ی ایدئولوژی» (فرتر، صص.۵۴-۵۳).

به عقیده‌ی آلتوسر از این زمان، مارکس از پروبلماتیک اومانیستی کاملاً گسست و پروبلماتیک نوینی را بنا نهاد که ماتریالیسم تاریخی بود و به تولید یک علم واقعی تاریخ منجر شد. گفته شده که آلتوسر مفهوم «گسست معرفت‌شناختی» را از گاستون باشلار، فیلسوف علم فرانسوی، وام گرفته است (بشیریه، ص.۲۲؛ فرتر، ص.۵۴). مطابق دیدگاه باشلار، تاریخ پیشرفت‌های علمی، از رهگذر زنجیره‌ای از گسست‌ها شکل می‌گیرد که طی هر گسست، «عرف عام» و «نظریات علمی پیشین» به کلی کنار گذاشته می‌شوند و جای خود را به یک نظام نظری نوین می‌دهند. این گسست را گسست معرفت‌شناختی نامیده‌اند، چون طی آن در نظریه‌ی شناخت تحول بنیادین یا انقطاع صورت می‌گیرد و معرفت نوینی خلق می‌شود. آلتوسر معتقد است طی گسست معرفت‌شناختی مارکس، معرفت تاریخی شکل گرفت:

«سرمایه، این اثر بزرگ، به راحتی یکی از سه کشف علمی بزرگ تاریخ بشریت محسوب می‌شود: یعنی کشف نظام مفاهیم (و بنابراین، کشف تئوری علمی) که دروازه‌های «قاره‌ی تاریخ» را بر روی معرفت علمی می‌گشاید. قبل از مارکس، دو قاره با اهمیتی قابل قیاس در برابر «معرفت علمی»، گشوده شده بود: قاره‌ی ریاضیات از جانب یونانیان در قرن پنجم ق. م. و قاره‌ی فیزیک از جانب گالیله». (آلتوسر، ص.۶).

بدین ترتیب، مارکس با یک گسست معرفت‌شناختی، از پروبلماتیک هگلی و ایده‌الیستی به طور کامل جدا شده و پروبلماتیک جدیدی بنیان نهاد که عبارتست از «معرفت تاریخی» یا همان «ماتریالیسم دیالکتیک». از این پس تلاش آلتوسر توصیف پروبلماتیک مارکسی متاخر است که به گفته‌ی آلتوسر مبنایی برای معرفت علمی است. در راستای همین تلاش است که مفاهیمی نظیر تعیین چندگانه، خودمختاری و استقلال نسبی، کردار (عمل) و تعیین‌کنندگی در تحلیل نهایی به عنوان مبادی پروبلماتیک مارکسی متاخر توسط آلتوسر صورت‌بندی و تشریح می‌شود.

۳. کردار (عمل)

نخستین مفهومی که در در پروبلماتیک مارکسیستی آلتوسر قابل طرح است، مفهوم کردار یا عمل (practice) است. به عقیده‌ی یان کرایب، آلتوسر آگاهانه و متعمدانه از مفهوم کردار که به نوعی دارای حوزه‌ی مفهومی هم‌پوشان با کنش نیز هست، بهره می‌جوید تا تمایز کردار را با کنش نشان دهد؛ کردار فاقد عنصر «قصد» و «انتخاب» است (کرایب، ص.۱۹۸) و این البته با گرایش آلتوسر به نادیده گرفتن نقش عاملیت انسانی کاملاً طبیعی به نظر می‌رسد. آلتوسر در توضیح منظور خود از کردار می‌گوید:

«مقصود من از عمل [کردار]، هر نوع فرآیند دگرگونی است که یک «ماده‌ی خام معین» را تبدیل به یک «محصول معین» کند؛ دگرگونی‌ای که از طریق «کار معین انسان» صورت می‌گیرد و «ابزارهای معین (تولید)» در آن به کار می‌روند. اگر هر نوع عمل را چنین درک کنیم، وهله (یا عنصر) تعین‌بخش در هر عمل، نه ماده‌ی خام است و نه محصول، بلکه عمل به دقیق‌ترین معنی کلمه است. وهله‌ی کار دگرگونی که در ساختاری خاص رخ می‌دهد، بسته به انسان‌ها، ابزار و روش فنی به کار بردن ابزار است» (فرتر، ص.۶۶).

بدین ترتیب هر کردار مشتمل از سه عنصر یا سه جزء است: مواد خام، وسایل تولید ـ از جمله نیروی کار و ابزار تولید ـ و محصول تمام‌شده. اما عنصر تعیین‌کننده در این میان، چنانکه خود آلتوسر تاکید می‌کند، همان عنصر میانی است که مجموعه‌ی نیروی کار و ابزار تولید است. آلتوسر در توضیح مفهوم عمل، از استعاره‌ی اقتصادی استفاده کرده که هم بر تعیین‌کننده بودن نهایی سطح اقتصادی تاکید ورزد و هم بحث خود را در چارچوب ترمینولوژی مارکسی صورت‌بندی کند. اما این استعاره به معنای این نیست که عمل تنها مختص به سطح اقتصادی است؛ آلتوسر هر سطح یا ساختاری را دارای عمل ویژه‌ی خود می‌داند. سه سطح اصلی اقتصاد، سیاست و ایدئولوژی دارای عمل‌های سه‌گانه‌ی مختص خود هستند؛ هر سطح دیگری نیز می‌تواند واجد عمل ویژه‌ی خود تلقی گردد. در عمل اقتصادی، مواد طبیعی (مانند ورقه‌ی فولاد یا پارچه) از طریق ماشین و کار صنعتی کارگران به محصولات (قطعات اتومبیل یا لباس) تبدیل می‌شوند. در عمل سیاسی، مواد خام که عبارتند از روابط اجتماعی، از طریق سازمان‌های سیاسی و سیاست‌هایی که این سازمان‌ها اعمال می‌کنند، به محصول که روابط اجتماعی نوینی هستند تبدیل می‌شوند. در عمل ادبی (که نوع خاصی از عمل ایدئولوژیک است) ماده‌ی خام عبارتند از: بازنمایی ایدئولوژیک زندگی مردمی که در جامعه‌ای معین مشغول به زندگی و کار هستند، مجموعه‌ای از باورهای ایدئولوژیکی که مولفی معین به خود تخصیص می‌دهد (باورهای فلسفی، سیاسی و دینی او) و رخدادهای زندگی او. ابزارهای تولید عمل ادبی نیز مجموعه‌ای از ژانرها و فرم‌های ادبی‌اند که در دسترس هر نویسنده است و همچنین شکل‌های گوناگون نشر، توزیع و مصرف در جامعه‌ای که مولف در آن کار می‌کند و همچنین تخیل نویسنده که توسط شرایط اجتماعی تعین یافته‌اند. در نهایت محصول، کاربست ابزارهای تولید اخیر بر ماده‌ی خام اولیه، محصول ادبی (رمان، شعر و سایر اشکال ادبی) است. در نهایت می‌توان از عمل نظری یاد کرد که در آن ماده‌ی خام که ایدئولوژی است، از رهگذر پروبلماتیک نظریه‌ی نظریه‌پرداز، به محصول معرفت علمی تبدیل می‌شود. (فرتر، صص.۶۷-۶۶؛ کرایب، صص.۱۹۹-۱۹۸).

۴. ساختار ساختارها (فرماسیون اجتماعی)

چنانکه اشاره شد، آلتوسر از میان اقسام متنوع کردارهای ممکن، سه کردار را واجد اهمیت بنیادین می‌داند: کردار اقتصادی؛ کردار سیاسی؛ کردار ایدئولوژیک. کردارها در چارچوب ساختارها یا مجموعه روابطی که حول عناصر اساسی آن کردار ساخته شده‌اند، اتفاق می‌افتد و در واقع عمل معین انسان و ابزار تولید که دومین جزء از اجزای سه‌گانه‌ی کردار هستند، توسط همین ساختارهای دربردارنده تعین می‌یابند. ساختارهایی که سه کردار اساسی مذکور را در برمی‌گیرند، سطوح اساسی جامعه را تشکیل می‌دهد که به ترتیب عبارتند از: سطح اقتصادی؛ سطح سیاسی و سطح ایدئولوژیک. کلیه‌ی جوامع را می‌توان متشکل از این سه سطح دانست. این سه سطح نیز در مجموع «فرماسیون (شکل‌بندی) اجتماعی» یا «ساختار ساختارها» را پدید می‌آورند.

گفته شد که آلتوسر علاوه بر مارکسیسم اومانیستی، با مارکسیسم خامی که اقتصاد را به شکلی جبرگرایانه زیربنای تمامی اشکال شکل‌بندی اجتماعی دیگر می‌دانست، همدلی نداشت و آن را نیز رد می‌کرد.[۱۳] آلتوسر برای رد مارکسیسم اقتصادی خام به کارهای مارکس و انگلس استناد می‌کند. به طور مشخص، نامه‌ای از انگلس مورخ ۱۸۹۰ مورد استناد آلتوسر قرار گرفته است که طی آن اظهار می دارد:

«بر طبق برداشت ماتریالیستی از تاریخ، عنصر تعیین‌کننده‌ی «غایی» در تاریخ، تولید و بازتولید زندگی واقعی است. نه من و نه مارکس، هیچ‌کدام بیش از این ادعایی نکرده‌ایم. بنابراین اگر کسی بگوید عنصر اقتصادی «تنها» عنصر تعیین‌کننده است، حرف ما را به گزاره‌ای بی‌معنا و انتزاعی تبدیل کرده است. موقعیت اقتصادی بنیان است، اما عناصر متعددی از روبنا ـ اشکال سیاسی مبارزه‌ی طبقاتی و نتایج آن، ساختارهایی که طبقات گوناگون پس از پیروزی در نبرد طبقاتی تثبیت می‌کنند، قوانین قضایی، و حتی انعکاس این مبارزات واقعی در اذهان مبارزه‌گران، و نظریات فلسفی، حقوقی و سیاسی، دیدگاه‌های دینی، و تبدیل آنها به مجموعه‌ای از اصول جزمی ـ هستند که بر مبارزه‌ی تاریخی تاثیرگذارند و در بسیاری موارد، نقش غالب را در تعیین شکل‌شان دارند». (انگلس، منتخب مکاتبات، به نقل از فرتر، ص.۶۰)

بدین ترتیب، آلتوسر فکر امکان تعیین‌کننده بودن سطوح سیاسی و ایدئولوژیک را به مارکس و انگلس مستند می‌کند و بر آن است که مارکسیست‌های اقتصادگرا، در فهم نظریه‌ی مارکس دچار خطا و درکی ایستا شده و نقش تعیین‌کننده‌ی سطوح دیگر را نادیده گرفته‌اند. از همین جاست که مفهوم «خودمختاری یا استقلال نسبی ساختارها» و «تعین چندبعدی» توسط آلتوسر صورت‌بندی و ارائه می‌شود.

۵. خودمختاری نسبی ساختارها

آلتوسر قائل به این بود که رابطه‌ی میان سطوح اقتصادی و سطوح سیاسی و ایدئولوژیک نه از جنس، وابستگی یا استقلال مطلق بلکه از نوع «خودمختاری نسبی» است. خودمختاری نسبی زمانی وجود دارد که نوعی پیوند علّی وجود دارد، اما این پیوند علّی به وابستگی کامل نمی‌انجامد. سطوح سیاسی و ایدئولوژیک  نه کاملاً وابسته به سطح اقتصادی هستند، نه کاملاً مستقل از آن؛ بلکه دارای خودمختاری نسبی هستند و می‌توانند واجد خصلت «تاثیرگذاری خاص» باشند:

«روابط خاص بین زیربنا و روبنا، هنوز برای تدقیق و تحقیق نظری جا دارند. مارکس حداقل «دو سر زنجیر» را به ما داد، و به ما گفت ببینیم که بین این دو سر چه رخ می‌دهد: در یک سر، تعین در وهله‌ی نهایی به دست شیوه‌ی تولید (اقتصادی) و در سر دیگر، خودمختاری روبناها و تاثیرگذاری خاص آنها» (آلتوسر، برای مارکس، به نقل از فرتر، ص.۶۱).

مقصود از تاثیرگذاری خاص این است که هر یک از سطوح روبنایی نظیر سیاسی و ایدئولوژیک نیز می‌توانند بر دیگر سطوح روبنایی یا بر سطح اقتصادی، تاثیر بگذارند و در واقع، چنین اتفاقی همواره می‌افتد. بنابراین در پروبلماتیک مارکسی، جامعه، ساختار پیچیده‌ای است شامل سطوح گوناگون فعالیت که در مجموعه‌ای از روابط و مناسبات پیچیده‌ی متقابل بر یکدیگر تاثیر می‌گذارند؛ این تاثیرگذاری می‌توانند حتی از جنس «تعیین‌کنندگی» باشد، اما «در مرحله‌ی نهایی، اقتصاد تعیین‌کننده است». در ادامه درنگی بر «تعین چندبعدی» و «تعیین‌کنندگی نهایی» خواهیم داشت.

۶. تعین چندبعدی و تعیین‌کنندگی نهایی

آلتوسر مفهوم تعین چندبعدی [overdetermination) [۱۴) را از روان‌کاوی فروید وام گرفته است. در روان‌کاوی، زمانی ابژه‌ها را دارای تعین چندبعدی می‌گویند که بیش از یک علت داشته باشند. به عنوان مثال، اگر یک رویا، تصویر دو یا بیشتر از دو فکر فرد رویابین را بازنمایی کند، آن را دارای تعین چندبعدی می‌گویند. آلتوسر با وام گرفتن این مفهوم اظهار می‌دارد که هر یک از سطوح می‌توانند دارای تعین چندبعدی باشند؛ یعنی هر سطح می‌تواند به طرق گوناگون، معلول رخدادها و کردارهایی باشد که در تمام سطوح زیربنا و روبنایی دیگر رخ می‌دهند.

برای فهم «تعین چندبعدی» بد نیست که به تاسی از یان کرایب، پیوند این مفهوم با مفهوم «تناقض» در اندیشه‌ی مارکسی را تشریح کنیم. مارکس، نوعی تناقض میان نیروها و روابط تولید را تعیین‌کننده‌ی سطح اقتصادی و تکامل آن می‌دانند. به عقیده‌ی مارکس، تناقض در ذات نظام سرمایه‌داری نهفته بود. اگر بخواهیم این تناقض ذاتی را به بیان ساده توضیح دهیم باید به فرآیند انباشت سرمایه و بحران‌های ادواری در نظام سرمایه‌داری اشاره نماییم: اصل اساسی در سرمایه‌داری تولید ثروت بیشتر است؛ اما این تولید ثروت بیشتر در واقع رشد سرمایه را محدود می‌کند. گرایش سرمایه‌داری به رشد و تولید ثروت بیشتر سبب می‌شود که در برهه‌هایی که تولید بیش از حد افزایش یافته، فرآیند تولید با تنزل و در نتیجه بروز بیکاری مواجه شود و بحران اقتصادی پدید آید: تناقض در اینجا نهفته است که گرایش به تولید بیشتر در نهایت به کاهش تولید می‌انجامد. آلتوسر معتقد است تناقض در سطح اقتصادی را می‌توان در سطوح دیگر نیز رهگیری کرد و آنچه در زندگی جاری جوامع رخ می‌دهد برآیند تناقض‌های «ساختار ساختارها»ست؛ یعنی تناقض‌های درون هر سطح، به علاوه‌ی تناقض در میان سطوح مختلف. کنار هم قرار گرفتن تناقض‌ها سبب می‌شود که یکی از دو وضعیت رخ دهد: یا این تناقض‌ها به تقویت یکدیگر منجر می‌شوند (که به بروز وضعیت انقلابی در یک جامعه می‌انجامد) یا اینکه مانع گسترش یکدیگر می‌شوند (که به وضعیت رکود و انحطاط جامعه می‌انجامد). آلتوسر انقلاب در روسیه و انحطاط در هند را به ترتیب، نمونه‌ای از این دو وضعیت به شمار می‌آورد (کرایب، صص.۲۰۳-۲۰۲). آلتوسر تاثیرهای متقابل تناقض‌ها در سطوح یا ساختارهای مختلف را تعین چندبعدی نامیده است. اما به‌رغم قائل شدن به این تعین چندبعدی، همچنان معتقد است که «در تحلیل نهایی، اقتصاد، تعیین‌کننده است». این گزاره‌ای است که آلتوسر از انگلس نقل می‌کند، اما بلافاصله پس از نقل این جمله می‌افزاید که «این مرحله‌ی نهایی هرگز پیش نخواهد آمد».[۱۵]

در این موضع آلتوسر دشواری‌ای نهفته است. وی از یک سو قائل به امکان تعیین‌کنندگی سطوح سیاسی و ایدئولوژیک و تاثیر آن بر سطح اقتصادی است، اما از سوی دیگر اقتصاد را در مرحله‌ی نهایی، تعیین‌کننده تلقی می‌کند که ظاهراً نوعی بازگشت به همان مارکسیسم ارتدوکس اقتصادی است. کرایب کوشیده با زبانی ساده، منظور آلتوسر از «تعیین‌کنندگی اقتصاد در مرحله‌ی نهایی» را تشریح کند: گرچه تناقض اقتصادی، مهم‌ترین تناقض است، اما هیچ‌گاه در «شکل خالص خود» بروز نمی‌کند و همواره در ترکیب با تناقض‌های دیگر است که در جهان واقعی بروز می‌یابد.

مطابق نظریه‌ی آلتوسر، انواع مختلف جوامع می‌توانند واجد تفوق ساختاری ویژه‌ی خود باشند. در واقع «سطح غالب» در جوامع مختلف، یکسان نیستند و در هر جامعه ‌یا ممکن است یکی از سطوح غالب باشد و این امر بستگی به شرایط تاریخی دارد (فرتر، ص.۶۵). به عنوان نمونه، در جوامع فئودالی، سطوح سیاسی و ایدئولوژیک مشترکاً واجد تفوق ساختاری هستند؛ در جوامع سرمایه‌داری اولیه، سطح اقتصادی غالب است و گفته شده که در جوامع سرمایه‌داری متاخر، این نقش بر عهده‌ی سطح سیاسی قرار گرفته است. اما در نهایت، این سطح اقتصادی است که تعیین می‌کند کدام سطح غالب باشد؛ گویی در برخی جوامع، سطح اقتصادی، خصلت تعیین‌کنندگی خود را به سطوح دیگر «تفویض» می‌کند.[۱۶]

در پایان باید به تلاشی دیگر برای فهم‌پذیر ساختن «تعیین‌کنندگی اقتصاد در مرحله‌ی نهایی» و ایجاد هماهنگی میان این مفهوم و خودمختاری نسبی سایر ساختارها اشاره کرد که طی آن، تعریف اقتصاد به عنوان تعیین‌کننده‌ در مرحله‌ی نهایی، به معنای نوعی «علیت غیرمستقیم» تلقی شده، آن گونه که «عالیجناب اقتصاد، هیچ گاه نمی تواند شخصاً ظاهر شود» (توسلی، ص.۱۷۳).

خاتمه

کار آلتوسر در عرصه‌ی نظریه‌‌پردازی اجتماعی به لحاظ پیچیدگی و دربردارندگی، با کار تالکوت پارسونز مقایسه شده است. یان کرایب بر آن است که مارکسیسم ساختارگرای آلتوسر نیز مانند نظریه‌ی پارسونز تلاشی است فراگیر برای اینکه جوامع و عاملان، هر دو را در بر بگیرند؛ پارسونز کار خود را با عاملان آغاز می‌کند و آلتوسر با جامعه: هر دو هنگامی که سعی می‌کنند از یک سطح به سطح دیگر حرکت کنند، شکست می‌خورند. (کرایب، ص.۱۹۳). به رغم شکست نظریه‌ی آلتوسر در تبیین مفهوم تغییر و عاملیت، اگر بخواهیم در مقابل عاملیت، نظریه‌ای درباره‌ی ساختارهای اجتماعی تولید کنیم، آشکار است که کار آلتوسر با آنچه ما نیاز داریم، کاملاً منطبق است (همان، ص.۱۹۹)؛ چرا که چارچوبی که آلتوسر به دست می‌دهد، پیچیده‌ترین برداشت را از ساختار اجتماعی موجود در علوم اجتماعی به دست می‌دهد (همان، ص.۲۲۱).

منابع

  • آلتوسر، لویی (۱۳۵۸)، پیش‌گفتاری بر جلد اول سرمایه و دو اثر دیگر، ترجمه‌ی ا. شمس، تهران: نشر ایران، چاپ اول، ۶۹ص.
  • بشیریه، حسین (۱۳۷۳)، «مارکسیسم ساختارگرا: لوئی آلتوسر (تاریخ اندیشه‌ها و جنبش‌های سیاسی در قرن بیستم ـ بخش دوازدهم)»، فصلنامه‌ی اطلاعات سیاسی اقتصادی، خرداد و تیر ۱۳۷۳، شماره‌‌های ۸۱ و ۸۲، صص.۲۸-۲۲.
  • توسلی، غلامعباس (۱۳۸۴)، نظریه‌های جامعه‌شناسی، تهران: سمت، چاپ یازدهم، ۴۸۱ص.
  • ریتزر، جرج (۱۳۷۹)، نظریه‌های جامعه‌شناسی در دوران معاصر، ترجمه‌ی محسن ثلاثی، تهران: انتشارات علمی، چاپ چهارم، ۸۲۹ص.
  • فرتر، لوک (۱۳۸۷)، لویی آلتوسر، ترجمه‌ی امیر احمدی آریان، تهران: نشر مرکز، چاپ اول، ۲۱۲ص.
  • کرایب، یان (۱۳۸۸)، نظریه‌ی اجتماعی مدرن، ترجمه‌ی عباس مخبر، تهران: نشر آگه، چاپ پنجم، ۳۳۶ص.

[۱]. آلتوسر در اکول نرمال سوپریور فرانسه در رشته فلسفه تحصیل می‌کرد؛ تز دکتری‌اش را نیز در خصوص فیلسوف برجسته‌ی آلمانی، هگل، نگاشت و تا زمانی که در آغاز دهه‌ی ۱۹۸۰ با قتل همسرش، به زندگی علمی خود پایان داد، در رشته فلسفه در اکول نرمال مشغول تدریس بود و به اعتبار همین شواهد، باید وی را مقدمتاً فیلسوفی تلقی کرد که نظریه‌ای با جهت‌گیری اجتماعی برای تحلیل جامعه ارائه کرد. در میان آثار آلتوسر با تقریب خوبی می‌توان گفت که هیچ کار جامعه‌شناختی که مطابق با معیارهای مرسوم پژوهش تلقی شود، نمی‌توان یافت. اهمیت آلتوسر به سبب مشارکت وی در عرصه‌ی جامعه‌شناسی نظری است و به همین دلایل ترجیح دادم در این مقاله از وی با عنوان «نظریه‌پرداز اجتماعی» یاد کنم.

[۲]. در محور مربوط به متفکران تاثیرگذار بر آلتوسر، ممکن است به این موارد نیز اشاره شده باشد، اما از آنجا که نظریه‌ی مارکسیستی در کار آلتوسر در نسبت مستقیم (رد موضع نظری یکی و تاثیرپذیری از دیگری) با این دو گرایش فکری در فرانسه شکل گرفته، ناگزیر در ادامه‌ی متن به شکل مختصر از منظری مقدماتی به این دو محور اشاره می‌شود.

[۳]. دست نوشته‌ها، در سال ۱۹۳۲ به زبان آلمانی منتشر شد و پنج سال بعد، در ۱۹۳۷ به زبان فرانسوی نیز ترجمه و منتشر شد.

[۴]. فرتر به نقش منحصر به فرد حزب کمونیست فرانسه در سازمان‌دهی نهضت مقاومت علیه نازی‌ها در جنگ جهانی دوم به عنوان یک تحول تاریخی و سیاسی نام می‌برد که بسیاری از روشنفکران فرانسوی را «به این نتیجه رساند که کمونیسم تنها ابزار اصیل سازماندهی سیاسی برای دوران پس از کابوس رایش سوم است». (فرتر، لوک، ص.۴۱). وی همچنین از سخنرانی مشهور خروشچف (دبیر اول حزب کمونیست شوروی و جانشین استالین) در فوریه ۱۹۵۶ که طی آن به پرده‌برداری از جنایات دوران استالین پرداخته و از لزوم «استالین‌زدایی» سخن گفت به عنوان عامل دیگری که زمینه‌ی عینی برای بازنگری روشنفکران فرانسوی در آموزه‌های مارکس و و به ویژه تجدیدنظر در مواضع مارکسیسم ارتدوکس ترویج‌شده توسط حزب کمونیسم شوروی، به عنوان عامل عینی دیگری در برداشت اومانیستی از مارکسیسم یاد می‌کند (همان، ص.۴۴-۴۳).

[۵]. لوک فرتر، فهرستی نسبتا مفصلی از مهم‌ترین فیلسوفان و متفکران فرانسوی این دوره که متاثر از نشر دست‌نوشته‌های فلسفی مارکس به ارائه‌ی برداشتی «اومانیستی» از مارکسیسم مشغول بودند، فراهم آورده که در این فهرست نام فیلسوف‌های کاتولیک (ژان ایو کالوز، پیر بیگو)، فیلسوفان شخصیت‌گرا (امانوئل مونیه و ژان لاکروا که استاد پیشین آلتوسر بود) و فیلسوفان اگزیستانسیالیست (ژان پل سارتر و موریس مرلوپونتی پدیدارشناس) به چشم می‌خورد (فرت

اسکرول به بالا